anime

anime

فقط انیمه
anime

anime

فقط انیمه

قسمت اول رمان داستان یک فرشته

زیاد جالب نشده چون قسمت اوله
برین ادامه مطلب^_^  از زبان ریکو:

با صدای گوشیم بیدار شدم.خاک تو سرم دیرم شد.بدو بدو لباسامو عوض کردم و از اتاق رفتم بیرون.مدرسم دیر


 شد.وسایلمو جمع کردمو از خونه رفتم بیرون.و همینطور خودم رو به خاطر اشتباهم سرزنش میکردم:


امروز مسابقه هم دارم خیر سرم.اصلا با کی قراره مسابقه بدم؟.....بفرما الزایمر هم گرفتم رفت پی کارش


بعد از ده دقیقه رسیدم مدرسه و رفتم دم در کلاس اولش فک کردم معلمه اومده ولی شانس اوردم که

 نیومده بود وگرنه رام نمیداد تو کلاس.

 همش تقصیر ریوماس دیگه.دیشب ازم خواست تو درس ادبیات کمکش کنم و تا دیروقت بیدار بودم.فقط من امروز

 ببینمش دیگه....بدبختش میکنم

30 دقیقه قبل از مسابقه:


رفتم پیش دخترا:


همین که رسیدم اسوکا اومد پیشم و گفت:وایمیسادی دیرتر میومدی-_-


منم گفتم:میخوای برگردم..


اسوکا:اه حالا پاشو بیا بریم


من:حریف بدبخت ما کی هست حالا؟


اسوکا:نمیدونم ولی میگن از تیم سیگاکوئه

به به پس همینجا میتونم ریوما رو دریابم دیگه.....


اماده شدم و رفتم توی زمین.چشمم افتاد به کسی که قرار بود مقابلش بازی کنم


چیییییییییییییییییی؟ریوما؟ولی مشکلی نیست چون بیشتر اوقات باهاش تمرین میکنم و با استایل بازیش اشنا هستم

از زبان ریوما:


اوخ اوخ.فک کنم الان هاست که از گوشاش دود بزنه بیرون.خیلی عصبانیه انگار.در هر حال باید بازیمو بکنم.

بعد از بازی:

همیشه از مم میبازه....اینبار هم همینطور بود.حدسم درست بود و الان واقعا دود داره از گوشاش میاد بیرون.فک کنم باید خیلی سریع و چکشی از اینجا برم بیرون چون اگه دستش بهم برسه بیچارم میکنه.

خیلی سریع وسایلمو جمع کردم و راه افتادم سمت خونه و کسی هم متوجه نشد که رفتم.

از زبان ریکو:

کجا رفت این پسره؟اخرش گیرت میارم اقای ریوما.


داشتم وسایلمو جمع میکردم که ساناکو اومد پیشم.

-کجا؟

-خونه اقا شجاع.دارم میرم خونه دیگه


-نمیخوای بازی بعدو ببینی؟


-نه کار دارم


- باشه.خدافس


و به مقصد خونه به راه افتادم.بعد از 10 دقیقه رسیدم و رفتم داخل.


چقدر خوب...مامانم که تو اشپزخونس و ریوما هم هنوز نیومده....نیومده؟پس کجا رفته؟ولی به هر حال وقت


 خوبیه تا برنامه ریزی کنم واسه ازار و اذیت.


بعد از یه استراحت کوتاه یه سطل رو پر از اب خیلی خیلی سرد و کف کردم و گذاشتمش بالای در نیمه باز اتاق ریوما.

به به.الان فقط باید منتظر وایسم تا بیاد خونه.


همینطور غرق افکارم بودم که چشمم افتاد به در اتاق که داشت بسته میشد.وای گل بر سر شدم.شیرجه


 زدم سمت در اتاق و نزاشتم بسته بشه وگرنه تمام نقشه هام به فنا میرفت


چند دقیقه ای گذشت و ریوما از راه رسید و رفت سمت اتاقش و همین در رو باز کرد.......
نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.