کنیچوا
اینم قسمت دوم
برید ادامه مطلب.نظر هم فراموش نشه
و بووووم سطل و محتویاتش ریختن رو سرش.عین موش اب کشیده شده بود و از اون طرف یه نفر باید میومد منو که داشتم از خنده در و دیوار رو گاز میزدم جمع و جور میکرد.سرشو برگردوند سمتم و دیدم که اخم بدجور غلیظی کرده.و همین کارش باعث شد که با شدت بیشتری بخندم.این اخم یعنی بعدا بدتر تلافی میکنه.یعنی جونم در خطره....
چند ساعت گذشت و دیدم ریوما داره با دو تا لیوان چایی میاد سمتم.گفت:بیا.بخور
چایی رو از دستش گرفتم و طبق عادتی که داشتم کل چایی رو یجا سر کشیدم.
-وااااااااااااای.دارم خفه میشم.توش چی بود؟
گفت:نمک
-ریوماااا میکشمت
-تلافی بود
رفتم و بعد از خوردن 10 لیوان اب حالم بهتر شد و رفتم پیشش
-خنگ.داشتم میمردم
-خنگ خودتی
رفتم اتاقم و در حالی که هندزفریم رو توی گوشم میزاشتم شروع کردم به خودم،دوستام و زندگیم فکر کردن.به اهدافم فکر کردم.بزرگترین هدفم بازی کردن توی تیم ملی تنیسه و باید خیلی تلاش کنم تا به این سطح برسم.هنوز کلی راه مونده که باید برم.راه درازیه و من هنوز اول راهم.....
روز بعد:
حاظر شدم و با ریوما راه افتادیم سمت مدرسه.تو راه بودیم که دیدم موموشیرو کان داره میاد سمتمون
-سلام!امروز دیر راه افتادین؟
ریوما:سلام..
گفتم:سلام.خخخ وایسا برسی بعد بمباران کن مارو..
-باشه بابا تو هم هی ایراد بگیر.
-بابات نیستما
همینطور داشتیم کل کل میکردیم که ریوما گفت:هر روز با هم کل کل میکنید.خسته نمیشید؟
با پر رویی گفتم:نچ.البته من فقط با ایشون کل کل نمیکنم که...کل روز رو در حال کل کل با ملتم.با هم کل میندازم بجز معلم ریاضیم چون خیلی خوفه